نصب مجسمه فردوسی در شهرهای آذربایجان چه هدفی را دنبال میکند؟

  یونس شاملی

اخیر تغییر نام میدانی از "فردوسی" به "انقلاب" در شهر سلماس آذربایجان غربی و برداشتن مجسمه فردوسی از این میدان هیاهو و جنجال اولترا ناسیونالیست های فارس (و فارس گرا) را در ایران و خارج از آن برانگیخته است. من در این نوشته نه به  انگیزه شهرداری سلماس برای برداشتن این مجسمه کاری دارم و نه میخواهم دلایل ارتجاعی نامهء اساتید زبان و ادب فارسی را از نظر بگذرانم (برای خواندن نقد نامه فوق میتوانید به مقاله آقای یاشار گولشن مراجعه نمایید)، و نه میخواهم وقعی به هوچیگریهای افراط گرایان بگذارم که برداشتن مجسمه فردوسی از میدانی در شهر سلماس را به پیراهن عثمانی تبدیل کرده و ابزار تبلیغی برای تفکرات نژادپرستانهء خود تبدیل کرده اند. بلکه میخواهم با طرح دو پرسش علت العلل جنجالهای تبلیغاتی و هوچیگریهای افراط گرایان فارس و مرکزگرا را از  لابلای سخن بخشی از آنان برملا کنم و در عین حال میخواهم نشان دهم که آیا واقعا عقلانیتی در پس این هیاهوهای تهدید آمیز و وحشت برانگیز وجود دارد؟ 

پرسش اول: نصب مجسمه فردوسی در شهرهای آذربایجان برای چیست؟  

 

اگر ایران یک کشور چند ملیتی و به قولی چند قومیتی است، عقلانیت، انسانیت، فرهنگ دوستی، دمکراتیسم حکم میکند که شخصیت های ادبی، هنری، سیاسی، علمی و... هر یک از این ملیتها (اتنیک ها و یا اقوام) در منطقه خودشان ارج نهاده شوند و تندیس بزرگان آنان در میادین مناطق فرهنگی، زبانی و ملی خودشان (آذربایجان، فارس یا فارسستان، کردستان، بلوچستان، عربستان، لرستان، ترکمن صحرا، گیلان، مازندران و...) نصب گردد. این شیوه نگاه رفتاری عادلانه و انسان دوستانه را در برخورد با تمامی شخصیت های ادبی، هنری، سیاسی و علمی مردم ایران و در نقاط مختلف آن را مد نظر دارد.

 

اما با نیم نگاهی به تبلیغات مسموم ناسیونالیستهای مرکزگرا میتوان به سادگی دریافت که این جریان مقاصد دیگری غیر از عدالت، غیر از فرهنگ دوستی و غیر از دمکراتیسم را دنبال میکند. آنها که میخواهند مجسمه فردوسی یک شاعر فارس را در میادین آذربایجان عموما ترک، کردستان عموما کرد، بلوچستان عموما بلوچ، عربستان عموما عرب و لرستان عموما لر و... نصب کنند، میتوانند و یا می پذیرند که مجسمه یک شاعر، نویسنده و یا هنرمند ترک، کرد و یا عرب... را در میادین شهرهای منطقه فارسی  نصب نمایند؟

 

آیا غیرمنطقی، غیر طبیعی و حتی غیرعقلانی نمی نماید که مجسمه شعرای غیرفارس را در میادین شهرهای منطقه فارس و یا فارسستان نصب کنیم؟ پس چرا مجسمه فردوسی فارس، بایستی در تک تک شهرهای آذربایجان عموما ترک و یا دیگر مناطق غیرفارس نصب گردد؟

 

واقعا غرض از نصب مجسمه فردوسی در شهرهای آذربایجان چیست؟  مردم آذربایجان و یا موضوع خبر فوق یعنی شهر سلماس، اتنیکن (قوما) فارس هستند که میخواهند مجسمه یک شاعر فارس (یا تاجیک) را در میادین شهر خود نصب کنند؟ زبان مردم آذربایجان عموما ترکی است، این مردم ترک با فردوسی فارس چه بد و بستانی دارند؟ زبان فردوسی را می فهمند؟ که نمی فهمند! زبان ضد زن فردوسی را هضم میکنند، که نمیکنند! و اساسا مردم آذربایجان چه نیازی به مجسمه یک شاعر بیگانه در میادین شهر خودشان دارند؟ و در مجموع فردوسی به آذربایجان چه ربطی دارد؟  آیا نصب مجسمه فردوسی فارس (تاجیک) در آذربایجان عموما ترک، اهانت به خلق ترک و تحقیر آنان به حساب نمی آید؟

 

در تبلیغات افراط گرایان دیده میشود که گویا مردم سلماس به برداشتن مجسمه فردوسی از یک میدان شهرشان اعتراض کرده اند!! برای چه مردم عموما ترک سلماس که حق نصب مجسمه شعرای خود را در شهر خویش ندارد، به برداشتن مجسمه یک شاعر بیگانه از شهرشان اعتراض کند؟ آیا عقلانیت میتواند چنین اعتراضی را توضیح دهد؟ به بیانی دیگر حتی نسبت دادن "اعتراض" به مردم سلماس از سوی افراط گرایان، نسبتی اهانت آمیز نیست؟ چرا که برداشتن مجسمه شاعری که با فرهنگ، زبان، هنر و تاریخ مردم سلماس هیچ ارتباطی ندارد، و بصورت طبیعی مردم نسبت به یک شاعر بیگانه احساسی ندارند، چگونه میتوانند به برداشتن مجسمه آن شاعر که بر اساس سیاست آسیمیلاسیون دولتی در سلماس نصب شده معترض باشند؟

 

پرسش دوم: آیا دلیل نصب مجسمه های فردوسی در شهرهای آذربایجان فرهنگی است یا سیاسی؟

 

در توضیحات بالا نشان دادم که نصب مجسمه های فردوسی در آذربایجان عموما ترک، نمیتواند دلایل فرهنگی داشته باشد. چه نه زبان ملیت ترک و نه فرهنگ آن و نه حتی تاریخ این مردم هیچ ارتباط درونی با فردوسی ندارد. یعنی اگر مردم آذربایجان از شعرهای ضدترکی فردوسی (نمونه:که آن ترک بد ریشه و ریمن است که هم بد نژاد است و هم بد تن است) ناراحت نباشند، نسبت به این شاعر مثل هر شاعر دیگری که نمی شناسند حس بی تفاوتی دارند. بنابراین فرهنگ دلیل وجودی مجسمه های بیشمار فردوسی در شهرهای آذربایجان نیست. بلکه تنها و تنها دلیل وجودی مجسمه های فردوسی در شهرهای آذربایجان سیاسی است. این مجسمه ها سمبل قدرت سیاسی فارسی در مناطق غیرفارسی ایران است، نشانه بالادستی ملت حاکم نسبت به ملتهای محکوم است، به بیان روشن تر مجسمه های فردوسی فارس (تاجیک) در آذربایجان عموما ترک نمود برجسته سیطره استعمار داخلی در این منطقه و دیگر مناطق غیرفارس در ایران است. مجسمه های فردوسی در مناطق غیرفارس نشانه اسارت مردمان آن مناطق در چنگال یک دولت اتینکن (قوما) فارسی است. خلقهای غیرفارس هیچ حقوقی در قانون اساسی دولت حاکم و هیچ احترامی به نام ملیت خود در افکار عمومی ایران ندارند. فردوسی و مجسمه هایش ابزار سرکوب فرهنگی و سیاسی خلقهای  غیرفارس در ایران و خلق ترک در آذربایجان است. بنابراین حضور مجسمه های فردوسی در شهرهای ایران هیچ ارتباطی با فرهنگ و زبان مردم آن مناطق ندارد، بلکه نمود قدرت دولتمداری فارسی در این مناطق است.

 

با نگاهی گذرا به اظهارات جنجال گرایان فارس (و فارس گرا) روشن میگردد که برداشتن مجسمه فردوسی از یکی از میادین شهر سلماس، نه به خاطر فرهنگ دوستی آنان، بلکه به خاطر نگرانی آنان از تضعیف دولت مرکزی در این مناطق است. نوشته جات متعدد و از آن جمله نامه اساتید ادب زبان فارسی، برداشتن مجسمه فردوسی از میدانی در سلماس را زنگ خطری جدی درباره کسانی دانسته اند که "با طرح انحرافی مباحث قومی فقط آب در آسیاب بدخواهان ایران می‌ریزند" (روشنک آسترکی) و یا " بی‌توجهی به ... هویت و یکپارچگی ایران، زبان فارسی و بهترین دستاویز برای جدایی‌خواهان و تجزیه‌طلبان می‌تواند باشد" (نامه اساتید ادب فارسی) نشانه ها روشنی از نگاه سیاسی و بغایت مرتجعانه و سیطره طلبانه به برداشتن مجسمه فردوسی از میدانی در سلماس است.

 

 

نتیجه: به نظر میرسد که برداشتن مجسمه فردوسی از میدانی در شهر سلماس آذربایجان غربی، شرایط را برای بحث و بررسی مسائلی از این نوع فراهم می آورد. شرایطی که میتواند آگاهی مردم مناطق غیرفارس نسبت به تفکرات ارتجاعی و عقب مانده دولتی و غیردولتی را افزایش دهد و نشانه های سیطره استعماری دولت مرکزی را که مجسمه های فردوسی در مناطق غیرفارس یکی از نمودهای برجستهء آن است، برای مردم آذربایجان و دیگر ملیتهای غیرفارس افشا نماید.

 

از جهتی دیگر، خلق فارس نیز خود یکی دیگر از قربانیان تفکر استعماری، افراط گرایی و سیطره طلبی (دولتی و غیردولتی) در میان بخش بزرگی از نخبگان سیاسی و فرهنگی خویش است. این گرایش فکری عملا جامعه فارس و مردم آن مناطق را به قربانگاه استبداد سیاسی و فکری موجود می کشاند و زمینه های تغییرات دمکراتیک در چشم انداز سیاسی را در این کشور با ناکامی های جدی مواجه میسازد.

 

2015/02/25

[email protected]

 

پیوست ها:

نامهٔ اعتراضی ۲۱ استاد زبان و ادب فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران و شاهنامه‌شناس به برداشتن نام و تندیس فردوسی از میدان فردوسی شهر سلماس

http://www.roshangari.net/1393/12/04/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%D9%94-%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B6%DB%8C-%DB%B2%DB%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%A7%D8%AF%D8%A8-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C/

برچیدن تندیس فردوسی، هراس از خودآگاهی ملّی - روشنک آسترکی

http://kayhanlondon.biz/fa/1393/11/30/%D8%A8%D8%B1%DA%86%DB%8C%D8%AF%D9%86-%D8%AA%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B3-%D9%81%D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%B3%DB%8C%D8%8C-%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%B3-%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%A2%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C/

 




Namn:
Kom ihåg mig?

E-postadress: (publiceras ej)

URL/Bloggadress:

Kommentar:

RSS 2.0