انقلاب ضد تبعیض به کجا میرود؟

 
 
یونس شاملی 

اینک شش ماه از خیزش عمومی و انقلابی درایران میگذارد. خیزشی که با نام مهسا/ژینا گره خورد و با تمامی افت و خیزش ها و هزینه های سنگینی که بر مردم تحمیل کرد، توانست مهر تغییر را بر زمین سیاسی ایران بکوبد. اعتراضات مردم  عیله استبداد دینی و برای آزادی و دمکراسی و سپس ورود بخشهای تحت ستم جامعه، زنان، کارگران و کشاورزان، خلق های تحت ستم، مردم بپاخواسته را در راستای رفع ستم و تبعیض در عرصه های فوق کشانده است. و دقیقا به همین دلیل نیز من خیزش انقلابی اخیر را با تکیه بر ماهیت تاریخی اش، "انقلاب ضد تبعیض" نام گذارده ام.

حمایت از انقلاب ضد تبعیض در خارج از کشور حقیقتا حیرآور بود. همبستگی بی نظیر در خارج از کشور و تظاهرات وسیع در حمایت از اعتراضات انقلابی چنان طنیتی داشت که حتی سیاست خارجی دولت های تاثیرگذار در غرب را به درجه معینی تحت تاثیر قرار داد. قلب مذاکرات برجام از کار ایستاد و حمایت های وسیع از انقلاب ضد تبعیض در ایران که در مخالفت با حجاب اجباری آغاز شده بود به فوران خشم دختران و پسران جوان پیشرو راه برد.

انقلاب ضد تبعیض و وحشیت رذیلانه عناصر سرکوب با دختران و پسران جوان چنان طنینی داشت که بدنه خود رژیم را نیز لرزاند و هر روز خبرهایی مبنی بر ریزش در درون رژیم به رسانه ها درز کرد و ناقوس مرگ نظام استبدادی را به صدا درآورد.

تفاوتهای فرهنگی و تاثیر آن بر پروسه تحولات
یکی از فاحش ترین مسائل تاثیرگذار در روند انقلاب ضد تبعیض تفاوت در فرهنگ و طرز نگرش به مسائل اجتماعی است. به نظر میرسد که نسل جوان که بیشتر به دهه هشتادی ها معروف شده اند، و به نظر میرسد وسعتی فراتر از آن دارد به نوعی پوست اندازی فرهنگی و جذب گسترش فرهنگ مدرن و آزاد اندیشی راه برده است. نمود این پوست اندازی را میتوان در زن محور بودن، ضدیت با حجاب اجباری و نقش پیشرو دختران جوان در خیزش انقلابی را به روشنی دید. نام هایی چون مهسا، نیکا، حدیث و آیلار و بسیار نمونه های دیگر نمود عینی این اتفاق شگرف در ایران است.

 در سوی دیگر جامعه با وجود همدلی نسبتا وسیع مردم با معترضین جوان، اما همراهی لازم از سوی مردم آنچنانکه باید به منصه ظهور نرسید و محافظه کاری در رفتار بخش های دیگر جامعه خود گویا تفاوت فرهنگی نسل جدید با نسلهای پیشین خود است. این تفاوت تفاوتی بسیار تاثیرگذار و بسیار تعیین کننده است. و دقیقا این تفاوت فرهنگی بین معترضین جوان با اقشار میان سال و یا بزرگسال جامعه است که به سردادن شعارهای جلب حمایت دیگر اقشار مردم از سوی معترضین جوان در همه جا به چشم میخورد.

یک تفاوت فاحش دیگر که میتواند نقش مخرب تری هم بازی کند فرهنگ سیاسی در میان اپوزیسیون سیاسی است که با فرهنگ آزادیخواهانه و محورگریز نسل جوان امروز ناخواناست و این خود میتواند به تنش هایی در روند جنبش راه ببرد و خواه ناخواه به دلسردی، یاس و حتی سرخوردگی در میان معترضین بیانجامد . تفاوت سنی فاحش در اپوزیسیون کلاسیک با نسل جوان در ایران از سویی، و غلبه فرهنگ سیاسی محافظه کار، راستگرا و ناسیونالیست در ایران که در صدساله گذشته توسط رسانه های دولتی تبلیغ و ترویج شده است، از سوی دیگر انرژی استکاک در روند انقلاب ضد تبعیض را افزایش میدهد. و اگر جنگ قدرت و منفعت جویی در میان مدعیان رهبری سیاسی را نیز به فاکتورهای بالا اضافه کنیم درجه افزایش استکاک را نیز میتوانیم تا حدودی زیادی تشخیص دهیم.

تعارض تنوع و تمامیت خواهی در هژمونی سیاسی
بعد از آغاز اعتراضات وسیع زخم های موجود در جامعه سرباز کردند و به تدریج مطالبات بخش های مختلف دامنهء اعتراضات در کشور را افزایش داد. اینک دیگر اعتراضات از مخالفت با حجاب اجباری به مسئله حقوق زن و برابری جنسیتی ارتقاء یافته است، مبارزه کارگران و زحمتکشان از شعار افزایش دستمزد به تغییر رژیم و جنبشهای ملی دمکراتیک متعلق به خلق ها از به رسمیت شناخته شدن هویتهای اتنیکی/ملی و تحصیل به زبان مادری به تغییری بنیادین در سیاست برای ساختن آینده ایی مبتی بر تنوع وتکثر در ایران روی آورده است. حفظ محیط زیست و مسئله اکولوژی به یکی از محوری ترین مسائل جنبش انقلابی ضد تبعیض تبدیل شده است.

تنوع و تکثر آینهء تمام نمای ایران، چه از جهت مردم شناسی و چه از جهت معضلات و مشکلات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. و به همین جهت ایران از هر جهت و از هر منظری متنوع و متکثر است. اما این نگاه، یعنی نگاهی بر بنیاد تنوع و تکثر در میان گروههای و شخصیت های سیاسی، بویژه در جناح راست محافظه کار و تمامیت خواه که بخشا حتی بازگشت به دوران سلطنت پهلوی را نیز در سرمی پرورانند و پسر دیکتاتور سابق را به یکی از چهره های اصلی اپوزیسیون تبدیل کرده اند، هیچ تناسبی ندارد. گرایشات سیاسی و شخصیتهای راست ناسیونالیست مرکز نه تنها با تنوع و تکثر موافق نیستند، بلکه بصورت فعال در ضدیت با تنوع و تکثر عمل میکنند. این گونه رفتارهای غیردمکراتیک نه تنها همبستگی سیاسی میان بخشهای مختلف در جامعه ایران را مختل میکنند حتی زمینه های دلسردی و عزلت را برای مردمی که جانانه از این انقلاب دفاع میکنند فراهم می آورد.

نقش دوگانه و متضاد رسانه ها
نقش دوگانهء رسانه و تلویزیونهای فارسی زبان مثل ایران اینترنشنال، من و تو و یا حتی بی بی سی و صدای آمریکا در روند تحولات کنونی و بویژه دو نام اول در پروسه انقلاب ضد تبعیض کنونی نقشی بسیار دوگانه بازی کردند. این رسانه هایی در انعکاس اخبار اعتراضات و خیزش انقلابی مردم بسیار فعال بودند. هر چند که انعکاس خود خبر و تنظیم ادبیات آن در انعکاس واقعیت آنگونه که هست، اهمیت ویژه ایی دارد، اما در مجموع انعکاس خبر در این مدیا از داخل ایران موثر و مثبت بوده است. اما آنجا که مسئله به تشکل ها، ائتلاف ها و شخصیت های سیاسی بازمیگردد، انتخاب گزینشی برای تبلیغ و ترویج هژمونی سیاسی از سوی این رسانه ها برای انقلاب ضد تبعیض کنونی حیرت انگیز است.

از جهت دیگر غلبه فرهنگ سیاسی راست و حتی سیطرهء ناسیونالیسم افراطی در جامعه ایران کم و بیش در رسانه ها و تلویزیونهای فارسی زبان نیز رسوخ قابل توجهی دارد. البته تلویزیون من و تو عملا به یک تلویزیون اختصاصی خانوادگی پهلوی ها (پدر، پسر و اینک رضا پهلوی دوم) تبدیل شده است و این تلویزیون و تلویزیونهایی چون ایران اینترنشنال در مسیر جهت دهی به انقلاب عملا در خدمت راست افراطی مرکز قرار دارند. گفتگو با شخصیتهای مختلف حتی شخصیت های جناح چپ و یا شخصیت هایی متعلق به خلق های غیرفارس جهت گیری ناسیونالیستی و مرکزگرایانه این رسانه از سویی و تبلیغ و ترویج رضا پهلوی تحت عنواینی چون شاهزاده و پوشش دادن وسیع خانواده وی، خود نمود آشکاری از رسانهء جهت دار است. به گونه ایی که سیاست های تبلیغی این تلویزیون ها از خانواده پهلوی عملا به چلبی سازی، حقنه کردن رهبری سیاسی برای مردم و حتی کودتای تلویزیونی تبدیل شده است.  

یادآوری این نکته خالی از فایده نیست که نبود رقابت در عرصه رسانه و تلویزیون و تعلق بسیار دست بالای رسانه های کنونی به گرایش راست افراطی و نبود رقابت در این عرصه میتوان حدس زد که روند تغییر در افکار عمومی بسوی ناسیونالیسم مرکز بیشتر شود. مگر اینکه حوادثی چشم جامعه را برای شناخت بیشتر پوپولیستها باز کند. نبود رقابت در عرصه رسانه و استمرار ناعادلانه این وضعیت میتواند ایران را دوباره به سوی سلاخی آزادی بعد از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی بکشاند.

روند اعتراضات در شرایط کنونی
پرونده اوجگیری اعترضات اخیر که به خیزشی بسیار خارق العاده انقلابی تبدیل شد، پروندهء قطوری دارد. پرونده ایی که حتی به سالهای اول بعد از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی به سرکردگی خمینی میرسد. قتل ها، اعدام ها و شکنجه گاههای جمهوری اسلامی دقیقا از همان روزهای اول آغاز شد. اعدام مقامات رژیم قبلی بدون دادگاهی صالح، و بصورت غیرقانونی اعدام ها آغاز شد و سر دیگر این اعدام ها به مخالفین سیاسی رژیم جمهوری اسلامی که تازه از زنداهای رژیم شاه آزاد شده بودند رسید و بدین طریق قصه پرغصه زندگی سیاسی با رژیمی بغایت عقب مانده آغاز شد.

دههء اخیر نیز دهه اعتراضات وسیع علیه رژیم جمهوری اسلامی بوده است. اعتراضات کارگران و زحمتشکان در جای جای ایران، اعتراضات دانشجویان و زنان معترض به تبعیض، خلق های معترض به بی حقوقی و سپس معلمین و آنگاه بازنشستگان و مال باختگان و در سالهای اخیر بخش عظیمی از مردم که اسیر چنگال وحشی فقر و ناداری قرار داشته اند و در نهایت جوانان بی آینده به صف اعتراضات پیوستند و در نهایت تراکم این فشارها به فوران خشم مردم راه برد و رفتار وحشیانه مامورین گشت ارشاد رژیم علیه مهسا/ژینا امینی که به مرگ این دختر جوان کرد انجامید، دهانهء این آتشفشان را گشود. نیروی جوان دختر و پسر اینبار طلایه دار این خیزش مردمی بودند که تغییر رژیم را از همان آغاز هدف گرفتند.

با گذشت چند ماه، و هزینه هایی هولناکی که برای تغییر در ایران داده شده ذهنیت به زیر کشیدن جمهوری اسلامی تثبیت و تحکیم شد و فضای سیاسی کشور حال و هوای تغییر رژیم جمهوری اسلامی را تجربه کرد.

با وجود اینکه سرکوبهای وحشیانه ایی علیه مردم و بویژه جوانان اعمال شد. خبرها حکایت عجز رژیم جمهوری اسلامی را فریاد زدند. اوباشان و شارلاتها برای سرکوب مردم از سوی رژیم تجهیز شدند و ناتوانی رژیم در بسیج نیروی سرکوب هر روز بیشتر و بیشتر شد. مخالفت های درونی رژیم سرباز کردند و ریزش نیرو از بدنهء رژیم با سرعت آغاز شد. با تمامی خشونت های بی حصری که رژیم در برخورد با مردم اعمال کرد، اما ناقوس عجز و ناتوانی این رژیم برای استمرار حیات ننگین اش نیز به صدا درآمد. در واقع میتوان گفت که استمرار امروز حیات رژیم از سویی به محدود بودن هجم کم شرکت کنندگان در اعتراضات و مداوم  نبودن آن بود. وگرنه فرماندهان نیروی سرکوب نیز ناتوانی خود را در برخورد با مردم معترض اینجا و آنجا بر زبان آوردند و نیروی رو به زوال سرکوب میتوانست با چند یورش همه جانبه مردم با سرعت فرو بریزد. این تجربه بسیار مهم حاصل از اعتراضات انقلابی مردم در چهار ماه اول آن است.

اینک اعتراضات میدانی به دلیل شرکت کم حجم مردم در آن که فرصت سرکوب رژیم را افزایش میداد ظاهرا فروکش کرده است. اما این به معنی فروکش کردن خشم مردم نیست. بلکه برعکس وحشیت رژیم علیه دختران و پسران یعنی فرزندان این مردم خشم مردم نسبت به رژیم را چندین بار افزایش داده است. این فروکشیدن اعتراضات البته برای تجدید قوا و انتظار شرایط جدید و هجوم به رژیم فاسد و وحشی با آمادگی و تجربه بیشتر است. اینک خشم مردم به گدازه های آتشی میماند که زیر خاکسترش به کمین نشسته است. کی و کجا بادی خاکستر گدازه های آتش خشم مردم را کنار بزند معلوم نیست. اما آثار استمرار این خیزش انقلابی را در اینجا و آنجای کشور به عینه میتوان دید. برای نمونه روح این جنبش بصورت نسبتا وسیع اینک در بلوچستان جریان دارد و اعتراضات میدانی مردم بصورت محدود هم که باشد در جای جای کشور همچنان به چشم میخورد.

کدامین آلترناتیو ها شانس موفقیت دارند؟
آنچه امروز چشم انداز تحولات سیاسی را تیره میکند نبود اتوریته و یا اتوریته های سیاسی است. در طول صدسال گذشته تشکل یابی و احزاب سیاسی به وحشیانه ترین شکل از سوی استبداد پهلوی ها و جمهوری اسلامی در هم کوبیده شده و فرهنگ تحزب جایگاهی در فرهنگ عمومی مردم ندارد. هیچ حزب سیاسی چه در مرکز و چه در مناطق ملی خلق های غیرفارس آنچنانکه باید دارای پایگاه اجتماعی و مردمی لازم نیستند. و دقیقا صد سال سانسور و بی خبری از مسائل سیاسی مردم را در وسیعتری شکل از آگاهیهای سیاسی دور نگهداشته است. جمع این دو فاکتور، یعنی یک قرن سانسور و بی خبری مردم و درهم کوبیدن احزاب و سازمانهای سیاسی (بجز کردستان) زمینه های نقش آفرینی افراد و شخصیتهای سیاسی را افزایش داده است. این وضعیت به افزایش قدرت نیروی پوپولیسم راه می برد و دقیقا در این رابطه است که میدان داری رسانه ها و تلویزیونهای راست مرکز برای بازی بر سر کارت افراد و شخصیت ها سیاسی و غیرسیاسی جهت تزریق یک هژمونی سیاسی به صورت آشکاری به چشم می خورد. نشست هشت شخصیت  مخالف جمهوری اسلامی در دانشگاهی در واشینگتن و پوشش فوق العاده و کامل خبری یکی از آن تکاپوها بود. جریان سازی، چلبی پروری، رهبرسازی توسط تلویزیونهای راست گرا تنها و تنها در زمین خام بی خبری و ناآگاهی مردم از یکسو و نبود احزاب و سازمانهای دارای پایگاه اجتماعی از سوی دیگر امکانپذیر است.

مردم ایران با وجود اینکه تجربه سنگین و سیاه یک قرن (در نظام های پادشاهی و ولایت فقیهی) سیطره سانسور و سرکوب را تجربه کرده اند. اما این تجربه تلخ و سیاه برای تکرار نشدن دوباره آن کافی نیست. این مردم با این تاریخ سیاه بی خبری و ناآگاهی سیاسی یک بار در سال 1358 نشان دادند که هیچ اطلاعی از مسائل سیاسی ندارند و این بار نیز بعد از 100 سال سانسور و سرکوب وضعیت افکار عمومی همچنان بی خبری و ناآگاهی سیاسی مردم یکی از فاکتورهای تعیین کننده  برای تعیین سرنوشت سیاسی کشور است. بنابراین خطر به قدرت رسیدن ناسیونالیسم افراطی در ایران این احتمال تقویت میشود که به نام مبارزه برای آزادی سر خود آزادی به دار کشیده شود. کاری که یک بار در سال 1357 عملی شد و مردم بی خبر از تاریخ و دانش سیاسی به قربانگاه استبداد دینی رفتند.

با وجود این، مخالفت با تلاش مسخ گرایانه تلویزیونهای راست برای حقنه کردن هژمونی سیاسی راست مرکز با محوریت رضا پهلوی فرزند شاه مستبد سابق، چه در مرکز و چه در مناطق ملیتهای غیرفارس ادامه دارد. جمهوریخواهان با گرایشهای مختلف، سازمان مجاهدین خلق و چپ مرکز از یکسو و سازمانهای سیاسی مربوط به خلق های غیرفارس از سوی دیگر با افشاء سیاستهای چلبی سازی تلویزیونهای مذکور تنش در سطح جنبش مخالفین بویژه در خارج از کشور در حال گسترش است.

به نظر میرسد که چلبی سازی از رضا پهلوی در پوشش های مختلف بویژه از سوی تلویزیون ایران اینترنشنال و تلویزیون من و تو یک هدف سیاسی تعیین شدهء قبلی در مراکز قدرت خارجی و به احتمال بسیار بالا نتیجه تصمیم عربستان سعودی برای تقویت نظام پادشاهی در منطقه خاورمیانه باشد.

جدا از کش و قوسهای سیاسی، سمت گیری افکار عمومی در ایران نیز در تحولات سیاسی پیش رو نقش بسیار تعیین کننده ایی خواهد داشت. کالیبر اعتراضات وسیع در داخل (و نه شدت آن) از سویی و تظاهرات حمایتی ایرانی ها در خارج از کشور نشانه دست بالا گرایش ناسیونالیستی مرکزمحور در افکار عمومی مردم چه در داخل و بویژه در خارج است. به بیانی دیگر زمین سیاسی ایران برای رشد احزاب سیاسی مرکزمحور و تمامیت خواه بسیار وسیعتر است. اما چالش و تنش نیروهای سیاسی که در این زمین توان قدرت یابی دارند نیز کم نیستند. جمهوریخواهان و احزاب و سازمانهای چپ با تمامی گرایشاتشان، مجاهدین خلق و اصلاح طلبانی که برای تغییر رژیم روی آورده اند خود مانع بسیار جدی در تقابل با صعود رضا پهلوی به مقام هژمونی سیاسی است. سوی دیگر مخالفت جنبش های سیاسی متعلق به خلق های غیرفارس است. در این مناطق مخالفت با بازگشت شاه و سلطنت بسیار وسیع و جدی است. در سطور آتی جایگاه ویژه افکار عموم ترک ها در ایران و از آن جمله در آذربایجان به دلیل تاثیر تعیین کننده ایی که دارد مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

بنابراین تنش میان احزاب، تشکل ها و شخصیتهای سیاسی مرکز از یکسو و گسترش تنش میان مناطق غیرفارس با گرایش راست افراطی مرکز که رضا پهلوی آن را نمایندگی میکند، سیطره یک هژمونی سیاسی را با چالشی بسیار جدی مواجه خواهد ساخت و حتی میتوان از اینک پیش بینی کرد که چنین چالشی شکل گیری هژمونی فردی را غیرممکن خواهد ساخت. و دقیقا همین چالش زمین سیاسی را به سوی قدرت یابی آلترناتیوهای سیاسی مساعد تری خواهد کشاند.

احتمال بازگشت دوبارهء نظام پادشاهی و سلطنتی به ایران ضعیف ترین احتمال ممکن است. تقلای رضا پهلوی برای نشستن بر روی دو صندلی پادشاهی و جمهوریخواهی خود نشانی آشکار از اعتراف به عدم بازگشت سلطنت به اقتدار سیاسی در ایران فرداست. البته نباید و نمیتوان تقلای ضد انقلابی و بغایت ارتجاعی جریانات سطلنت طلب را از نظر دور داشت.

بزرگترین شانس برای ساختن آلترناتیو سیاسی، جمهوریخواهی است. جمهوریخواهی که بر زمین سیاسی با افکار عمومی مرکز محور با سازمانهای سیاسی تمامیت خواهش خواهد نشست و به احتمال بالا اکثریت نماینده گان مجلس موسسان را نیز همین گرایش فکری تشکیل خواهد داد. اما اگر شرایط امروز و افکار عمومی موجود در ایران را معیار ارزیابی قرار دهیم تمایل قابل توجهی برای نوشتن قانون اساسی متکی بر عدم تمرکز (نه فدرالیسم) نیز در میان بخشی از جمهوریخواهان وجود دارد. ترویج عدم تمرکز در میان این بخش ترویجی پوپولیستی است که میتواند به تقویت بیشتر آن جناح کمک کند. در کنار این آلترناتیوها آلترناتیو جمهوری فدرال نیز در افکار عمومی در حال نزج است. البته آلترناتیو نظام فدرالی در مقایسه با نظام جمهوری بسیار ضعیف می نماید و حتی از سوی رسانه ها ی فارسی زبان مرکزمحور به چالش کشیده میشود. به عبارت دیگر با وجود اینکه جمهوری فدرال به عنوان آلترناتیو نظام سیاسی جایگاه خود را تثبیت کرده است، اما همچنان ضعیف ترین حلقه در زنجیره آلترناتیوهای سیاسی موجود در افکار عمومی کشور است.  

فاکتور تعیین کنندهء دیگری که در پذیرش و شکل گیری آلترناتیو جمهوری فدرالی در ایران نباید از نظر دور داشت، واقعیت غیرقابل انکار در دوره گذار از جمهوری اسلامی و فرصت حداقلی یکساله تا نوشتن قانون اساسی در تکوین دولتهای محلی در مناطق و ایالات متعلق به خلق های غیرفارس در ایران است. به بیان دیگر اگر حتی اکثریت مجلس موسسان را گرایش مرکز محور و تمامیت خواه تشکیل داده باشد نیز عمل انجام شده تشکیل دولتهای محلی در طول همان سال مجلس موسسان با همان ترکیب را ممکن است در مقابل یک تصمیم بسیار حیاتی و جدی آن مجلس قرار دهد؛ یا این مجلس به مخالفت با عمل انجام شده و واقعیت موجود دولتهای محلی بپردازد که در آن صورت فشار دگمه استارت آغاز جنگ داخلی و به احتمال بالا آغاز مداخله کشورهای خارجی در ایران را فراهم خ وخواهد ساخت یا با پذیرش عمل انجام شده دولتهای محلی و قبول واقعیت تلخ از نظر مرگزگرایان به نوشتن قانون اساسی مبتنی بر فدرالیسم تن بدهد و بدینوسیله دولت آتی ایران بر روی ریل جمهوری فدرال بسوی آینده حرکت کند.

فاکتور تعیین کنندهء ترک ها در ایران
فاکتور اصلی یک چشم انداز سیاسی روشن و یا حداقل فاکتوری که بتواند از تکوین دوباره یک نظام دیکتاتوری در ایران بعد از جمهوری اسلامی جلوگیری کند، بالانس قدرت سیاسی در صحنه واقعی ایران است. به جرات میتوان گفت که تمامی گرایشات فکری مرکز، بجز استثناهایی، تمایل بسیار قدرتمندی برای اعمال قدرت سیاسی تک صدا در ایران بعد ازجمهوری اسلامی را دارند. چه جریان سلطنت، چه مجاهدین خلق، چه جبهه ملی و یا حتی همین اصلاح طلبانی که امروز شکست فاحش شان گوش فلک را کر کرده است و حتی گروهها کوچکتر سیاسی همه و همه تمایلی بغایت وسیع برای اعمال اقتدار سیاسی با توسل به زور هستند. دمکراسی و دمکرات بودن برای این بخش از جامعه سیاسی ایران جز پوپولیسم چیز دیگری نیست. البته بایستی بگویم که فرهنگ سیاسی موجود در نزد جنبش های متعلق به خلق های غیرفارس نیز نه از نظر فرهنگ سیاسی و نه از جهت تجربه تافته ایی جدا بافته از بخش های دیگر جامعه نیستند. اما به دلیل منطقه ایی بودن این گروهها از سویی و نقش آفرینی آنها در تقسیم قدرت سیاسی در ایران، درجایگاهی قرار گرفته اند که تاریخا نقشی مترقیانه است. و گرنه تاریخ ننگین صد سال استبداد، سانسور و سرکوب وحشیانه جایی برای رشد فرهنگ دمکراسی، تفکر دمکراتیک و بویژه پراتیک اجتماعی مبتنی بر دمکراسی را نگذاشته است.

اما جایگاه تاریخی جنبش های ملی دمکراتیک متعلق به خلق های غیرفارس در شکل دادن به دولتهای محلی و از این طریق بویژه ممانعت از تمرکز قدرت سیاسی در مرکز یک نقش مترقیانه و پیشرونده است. پرسش اینجاست که آیا جنبش های ملی دمکراتیک متعلق به خلق های در شرایط کنونی توانایی تقسیم قدرت سیاسی در آن حدی را دارد که بتواند از تکوین قدرت سیاسی متمرکز در تهران جلوگیری کند؟

پاسخ من به این پرسش مملو از تردید است. اگر افکار عمومی امروز را ملاک ارزیابی قرار دهیم، جنبش های متعلق به خلق های غیرفارس در مجموع توان ایجاد بالانس قدرت سیاسی در ایران را ندارند و یا حداقل این حس را در نمایشات سیاسی موجود در خارج و آمار عددی در داخلی نمیتوان دریافت کرد. علت ناتوانی این جنبش ها در این مرحله عدم حضور خلق ترک در کنار جنبش های متعلق به خلق های غیرفارس در ایران است. براساس داده هایی چهل درصد جامعه ایران را ترکها تشکیل میدهند. اما بعد از اعمال صدسال سانسور و سرکوب، اینک در اعتراضات عمومی علیه رژیم جمهوری اسلامی تقریبا ترک ها به مثابه یک جمعیتی با هویت اتنیکی معین مثل کردها ابراز وجود نمی کنند. این جمعیت دارای پتانسیل تعیین کنندهء عظیمی است. اما تا زمانیکه این خلق از این پتانسیل خود برای تحقق دمکراسی و آزادیهای اساسی در یک کشور بی خبر باشد، به همان اندازه نیز وجودش بی اثر خواهد بود. و دقیقا در زنجیره ایجاد توازن قدرت سیاسی در ایران فردا و از منظر کنونی حوادث سیاسی، تورک ها آن حلقه مفقوده بشمار می آیند. البته جنبش سیاسی بسیار کم تجربه ایی در آذربایجان و در نزد ترکها جریان دارد. اما تجربه و دانش نازل این جنبش به دلیل نوپا بودنش هنوز نتوانسته است نظر مردم ترک را برای نقش آفرینی سیاسی و تاریخی برای دمکراسی و برابری در ایران بسوی خود جلب کند. اگر چنین موفقیتی برای این جنبش دست ندهد، به احتمال بسیار بالا ترکها در چشم انداز سیاسی بعد از جمهوری اسلامی از نقطه نظر تاریخی نقشی بغایت ارتجاعی را بازی خواهند کرد و در کنار مرکزگرایان به تکوین یک دیکتاتوری سیاسی تازه نفس در ایران کمک خواهند کرد.

جنبش ملی دمکراتیک متعلق به خلق ترک فرصتی طلایی برای نقش آفرینی در چشم انداز سیاسی ایران دارد. اما این جنبش موفق خواهد شد چنین رسالتی را به انجام برساند برای کسی روشن نیست. حوادث و کش و قوسها سیاسی از سویی و تجربه های جدید سیاسی ممکن است سرعت گسترش این جنبش را تا مرحله سرنگونی رژیم  چنان افزایش دهد که در فردای تحولات سیاسی نقش دگرگون سازی را در فرایند سیاسی ایران بازی کند. اما امروز این جنبش اصلا و ابدا در آنجایی نیست که حتی بتوان تصورش را نیز کرد. در نبود حضور قدرتمند جنبش ملی دمکراتیک ترک در ایران با جمعیت کثیرش در آذربایجان، تهران، کرج، قم و دیگر نقاط ایران، تصور گذار ایران به دمکراسی خیالی بیش نیست. 

تمامی داده های موجود در ایران، چه از نظر فرهنگی، مناسبات اجتماعی اقتصادی، دانش و یا تجربه سیاسی تصویر بسیار تلخی را به دست میدهد که در آن فرهنگ بغایت عقب مانده سیاسی، خشونت، جنگ قدرت، اقتدار وحشیانه سیاسی  و نژادپرستی علیه ملیتهای تحت ستم راه را برای بازسازی یک دیکتاتوری جدید بیشتر باز میکند تا روند گذار کم هزینه به دمکراسی و پلورالیسم. این خشونت و سیاست حذف را حتی در تظاهرات مردم ایران در خارج از کشور که حتی سالها در کشورهای پیشرفته زندگی کرده اند نیز به روشنی قابل رویت است. تازه دیروز در تظاهرات بروکسل یکی از شرکت کننده گان به دلیل حمل پلاکاردی در مخالفت با سلطنت بگونه ایی مورد ضرب و شتم قرار گرفته است که مجبور به بستری شدن در بیمارستان شده است. این درجه خشونت تنها به دلیل داشتن عقاید متفاوت حکایت تلخی را قصه میکند.

ضرورت تغییر جمهوری اسلامی
بایستی با صدای بلند گفت که تغییر رژیم دینی جمهوری اسلامی برای تمامی خلق های ایران یک ضرورت اجتناب ناپذیر است. علت این ضرورت سیطره ارتجاع دینی بر هیبت دولت سیاسی است که صدمات جبران ناپذیری بر روند تحولات رو به رشد وارد میکند. ویژگی عمده این ضرورت در ماهیت دینی دولت کنونی ایران نهفته است که باید تغییر کند و مردم و خلق های ساکن در ایران از چنگال آسیمیلاسیون دینی، که ذهنیت بخش قابل توجهی از مردم را با خود مشغول میکند و ذهن کودکان را از همان سالهای اول زندگی شان با دین گرایی و دین پرستی مشغول میکند و آنها را از زندگی دنیوی و عقلانی دور میکند، رهایی یابند. همهء مردم زیانها و صدمات حاکمیت دولت دینی را در چهل و اندی با پوست و گوشت خود لمس کرده اند. تسری دین بر اندام دولت، ترویج دین گرایی، صدور اسلامیسم و تروریسم و ایجاد بحران بر بنیاد تفاوتهای دینی و قتل و کشتار مردم به دلیل باورهای دینی شان عامل تغذیه دولت ایران برای تقویت بنیه سیاسی خود در داخل و خارج از کشور بوده است. به زیر کشیدن رژیم جمهوری اسلامی در واقع به زیر کشیدن آن فلاکتی است که فوقا از آن نام بردم.

آیا بعد از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، ایران میتواند دوباره به دوره سلطنت استبدادی پهلوی ها باز گردد؟ داده های سنجشی از افکار عمومی مردم ایران در داخل و خارج چنین علایمی را ابدا نشان نمیدهد. گرایش سلطنت در میان مخالفین وجود دارد و به احتمال بالا این گرایش در قالب یک یا چند حزب سیاسی در سپهر سیاسی بعد از جمهوری اسلامی وجود خواهند داشت. اما این گرایش پتانسیل به دست گرفتن قدرت سیاسی در ایران را ندارد. سنجش ها عمومی گرایش جمهوریخواهی را وسیعترین گرایش فکری در جامعه کنونی ایران نشان میدهد.

از سوی دیگر بازگشت سلطنت به قدرت سیاسی در ایران مخالفین سرسختی نیز دارد که عملا از تحقق چنین فاجعه ایی جلو گیری می کند. احزاب جمهوری خواه، که مجاهدین خلق با تمامیت ماهیت سکتاریستی اش، چپ ها با تمامی گرایشاتشان، جنبش های ملی متعلق به خلق های غیرفارس، جنبش زنان، جنبش کارگری و... همه و همه مخالف بازگشت ارتجاع سلطنتی به ایران هستند.

دولت ایران در صدسال گذشته و در برخورد با خلق های غیرفارس سیاستی بر بنیاد استعمار داخلی را پیش برده است. سیاستی که بر انکار خلق های غیرفارس، تحقیر و تبعیض در تمامی عرصه ها علیه آنان پیش استوار است. سیاست استعمار داخلی عملا توانایی تاثیر گذاری برای خلق های غیرفارس را بشدت کاهش داده است. در این میان خلق ترک با وسعت چهل درصدی در جامعه ایران، بزرگترین ضربه را برخود دیده است. و دقیقا تضعیف خلق ترک عملا کارایی آن را برای تاثیرگذاری در تغییرات دمکراتیک محدود تر کرده است. اما پتانسیل بالقوه برای این خلق همچنان باقی است و تحولات معینی میتواند روحیه تاثیرگذاری این خلق برای تغییرات اساسی دمکراتیک و برانداختن سیاست استعمار داخلی از بافت دولت آتی ایران را افزایش دهد.

واقعیت داده های آماری و سنجش افکار عمومی نشان میدهد که ناسیونالیسم مرکز وزن سنگین افکار عمومی جامعه ایران است. تظاهرات مردم در برلین و چند شهر دیگر این واقعیت را تا حدودی تثبیت کرد. البته جنبش های ملی دمکراتیک متعلق به خلق های غیرفارس خواهی نخواهی تاثیر نسبتا قابل توجهی بر روند تحولات از خود برجای خواهند گذاشت و به احتمال بالا موفق به شکل دادن دولتهای محلی در مناطق  خودشان خواهند شد. اما این احتمال ممکن به دلیل تضادها و تنش های توانفرسای داخلی در آن مناطق و بروز درگیری برای کسب قدرت سیاسی، ممکن است شرایط را برای مداخله دولت مرکزی و بازگرداندن سیطره مرکز به پیرامون فراهم تر شود.

روشن تر بگویم، حتی بازگشت نوعی دیکتاتوری به کشور ضرورت به زیر کشیدن رژیم جمهوری اسلامی را منتفی نمی کند. چون با تغییر رژیم جمهوری اسلامی سایه شوم یک ستم که  همانا آسیمیلاسیون دینی و حاکمیت سیاه تئوکراسی است برای همیشه از زندگی مردم دور خواهد شد. لذا هر صغری کبری ایی که ماندن رژیم جمهوری اسلامی را موعظه میکند، موعظه ایی بغایت ارتجاعی و دشمنی با مردم و خلق های ساکن در ایران است. لذا با تمامی توانمان برای تغییر رژیم جمهوری اسلامی باید تلاش کنیم.

2023-02-22

به نقل از شماره ویژه مجله تریبون
RSS 2.0